خواب دیدم پدرم میاید …
خواب دیدم پدرم میاید … باهمان صورت محبوب پر از لبخندش … صورتش بود پر از نور خدا … دل من تاب نیاورد بوسه زدم بر دستش... که نگاهش همان لحظه به چشمم لغزید …. اشک در چشم دوتایی جوشید … دست پر مهرش را بر سرم باز کشید … گفتمش ای پدرم … ما کجا ؟…وتو کجا ؟… ما که دلتنگ توهستیم پدر … پدرم لذت دیدار تو را کم دارم … روزها می گذرد، دستی از مهر ندارم به سرم … وچنان غرق توام که ندارم باور … گفتمش باز… پدر …آخ پدر...آه پدر... وندیدم که چه سان رفت پدر … و دگر باز نگشت … ...